همچنان در بند این جزء زیر نافیم
آوریل 11, 2008 در 2:50 ب.ظ. | نوشته شده در اجتماع | 11 دیدگاهبرچسبها: مخ زنی, مشاوره, پسر, تفکر زیر نافی, دختر
اگر در این چند روز از میدان هفت تیر به سمت میدان ولیعصر عبور کرده باشید، در کنار بوستان مریم عده ایی پسر و دختر جوان را می بینید که در چادری که به منظور ارائه خدمات مشاوره ایی رایگان برپا شده است حضور یافته و مراجعان را با رویی گشاده پذیرا می شوند.
از این دست حرکات که به منظور گسترش فرهنگ مشاوره در جامعه است، پیشتر نیز از سوی کانون وکلای ایران و به صورت ارائه خدمات رایگان در ایستگاههای متروی تهران شاهد بوده ایم.
دیروز که در همان مسیر و در داخل تاکسی به سمت مقصد در حرکت بودم، هنگامیکه به این چادر رسیدیم آقایی که کنارم نشسته بود با نشان دادن چادر و پسر جوانی که داشت با خانمی جا افتاده و حدود 40 سال صحبت می کرد گفت: نیگا چه مشاوره ایی داره میده لابد بعدشم قرار شب و جور می کنه و خنده ایی از سر تمسخر کرد و گفت: اینا همش تو فکر زدن مخ مردمند.
نگاهی بهش انداختم بهش نمی خورد که اهل دین و مذهب باشه، گفتم: عزیز من اون خانوم که می خوره 40 سالش باشه فکر نمی کنی این پسره می تونه کیس بهتر از این برا خودش جور کنه. گفت: خودش نشد دخترش دختر که داره. گفتم: عزیز من فکر نمی کنی اگه بخواد مخ بزنه بجای نشستن تو این چادر راه بیافته تو همین بوستان کارش راحت تر راه بیافته و زودتر به مقصود برسه، تازه معلوم هم نیست که این خانوم دختر هم داشته باشه. گفت: آقا همه دنبال همینن فکر می کنی چی؟ دیگه عصبی شدم و گفتم: مردک تو به خودت نگاه کن که فکرت آویزون ت…مته. چرا جمع می بندی؟
11 دیدگاه »
RSS feed for comments on this post. TrackBack URI
بیان دیدگاه
ساخت یک وبگاه یا وبنوشت رایگان در WordPress.com.
Entries و دیدگاهها feeds.
مطمئنن اگه اون راننده بی نوا میدونست کسی که بغل دستش نشسسته یکی از خطرناکترین جانوران از رسته گربه سانان ه مسلمن هرگز چنین خبطی نمیکرد چرا که میدونست به طرفه العینی ممکنه تیکه بزرگ ه اش گوشش باشه :)) چاکریم یوزی جان . مطلب زیبا و جالبی بود و بیانگر یکی از درد های اجتماع ما ؛ مشکلی به نام سکسوالیته
Comment by آریو برزن— آوریل 11, 2008 #
آخ آخ میشه تصور کرد وقتی یوزی عصبی شده چه صحنه پیش اومده بابا بیچاره خبط کرد شما ببخشش (چشمک)
Comment by tara— آوریل 11, 2008 #
نظرم یادم رفت
مطلب خوب و بجایی بود واقعا که 90 % مردم نیاز به مشاوره دارن
Comment by tara— آوریل 11, 2008 #
در ضمن لینک وبلاگم و نمیبینم هاااااااااااااا…
غرش بود (چشمک)
Comment by tara— آوریل 11, 2008 #
سلام پلنگ جان منم چند روز پیش تو تاکسی با یه همچین چیزی رو برو بودم منو راننده داشتیم از فقر در جامعه و وضع اقتصادی مردم بحث می کردم یه پسره اومده میگه همه اینا از نساختن خونه ( عفاف ) نمی دونم اسمشو درست گفتم یا نه ؟ هستش خلاصه همه زندگی بعضی ها شده س ک س و فکرای خراب و با بد بینی در مورد مردم قضاوت کردن
حالا اون مرد رو میخوردی خیال خودتو راحت میکردی
Comment by سیروس— آوریل 11, 2008 #
فامیل محترم سلام. بنده به ذکر این یک جمله اکتفا می کنم که شما سخت در اشتباهید چرا که مهم ترین جزء زندگی بشر تخم اوست و جز وصال یار (در بستر) آرزویی نیست…
Comment by پلنگ صورتی— آوریل 11, 2008 #
سلام برادر!
افکار هر شخص تا حدودی نشان دهنده شخصیت وی است، نمونه اش هم همان مرد بدبین که جنب شما در تاکسی نشسته بود.
یاعلی
التماس دعا
یونس
Comment by Younes— آوریل 11, 2008 #
مشکل اینه که اینقدر این فکر تابو شده ملت همه دارن به این فکر می کنند.
Comment by صندوقک— آوریل 12, 2008 #
انسان را از هر چيزي كه منع كنند نسبت به انجامش حريصتر خواهد بود .
Comment by alone141— آوریل 12, 2008 #
سلام
خيلي خوب بود. به خصوص جسارت شما در مواجه با آن فرد.
من به اقتضاي تحقيقي يك جستجوي مختصري در دلايلي كه به اسم اسلام در رد رابطه دختر و پسر عنوان شده بود كردم. متاسفانه تمام اين مطالب حاوي يك نكته مشترك بود؛ رابطه دختر و پسر به دليل گرايش به شهوت و مسائل جنسي غلط،غيرممكن و غيرعملي است.
متاسفانه به دختر و جنس زن فقط به چشم جنس و كالايي كه براي شهوت راني آفريده شده نگاه ميشود در حالي كه يك زن ابتدا يك انسان است.
تا اين نگاه هست مشكلات ما در اين حوزه رفع نخواهند شد.
بايد ابتدا به كودكانمان بياموزيم كه زن اول انسان است و رابطه مرد با او بايد ابتدا انساني باشد آن هم از نوع جنس لطيف زن كه خدا فرموده است.
يا علي.
Comment by vahid asgari— آوریل 12, 2008 #
واقعا انتظار داری باور کنیم که این حرفهارو به اون راننده تاکسی زده ای و همه اینها تراوشات ذهنت نیست؟
یوزپلنگ:
نه، چون با این دقتی که شما مطلب را خوانده ایی هیچ چیز قابل باور نیست برای شما 🙂
مکالمه راننده ی تاکسی کجا بود رفیق ؟
:))
Comment by funny— مِی 12, 2008 #